آخرین رؤیا ...

کو تا بهار ..؟ من، آخرین برگم نگهم دار ... آخرین رؤیا ......

حالم خوب میشد اگر یک هدیه بی مناسبت میگرفتم، حالم خوب میشد اگر پستچی یک پاکت نامه می آورد برایم، حالم خوب میشد اگر کسی مرا نقاشی میکرد یا یک بار هم لب یک حوض، سیب میخوردم! حالم خوب میشد اگر کسی زنگ خانه ما را میزد و میگفت تمام شد اوقات تلخی هایتان! حالم بهتر میشد اگر هیچکدام از اینها نبودند و تو بودی...

آخرین رؤیا ......

به امید رویای بوسیدنت به عشق تو چشمامو خواب میکنم اگه صد دفعه باز به دنیا بیام میدونم تورو انتخاب میکنم آخرین رؤیا ......

عشق همین است، 
همین که تو چاقویی هستی 
که من دائما در زخم هایم
پیچ و تابش می دهم... 

 

 

آخرین رؤیا ......

 

عجیب است که گاهی
رفتنِ یک نفر را برای چند لحظه تماشا می‌کنی ،
و بعد از آن ،
یک عمر از تمام آمدن‌ها بیزار می‌شوی ...!
انگار بعضی‌ها
آنقدر قدرت دارند که میتوانند با یک بار رفتنشان ،
تمام دنیا را در چمدانی با خودشان ببرند ...

آخرین رؤیا ......

مرا خواب کن !
زیر یک شاخه...
دور از شبِ اصطکاکِ فلزات!
اگر کاشفِ معدنِ صبح آمد
صدا کن مرا...
و من در طلوعِ گلِ یاسی
از پشتِ انگشت های تُو
بیدار خواهم شد ...

آخرین رؤیا ......

 

 

در خلاء رها شده‌ام
مثل انگشتانم در سوراخ های جیب.....
ببین!
چگونه نبودنت
فقر و بی پناهی را رقم می زند
از سرما می لرزم
در هوای تابستان ...

آخرین رؤیا ......

من سال هاست بعد ِ تو مُردم ولی هنوز

عطرت که می وَزد کفنم تیر میکشد ...

آخرین رؤیا ......

 

بدون تو
پائيز هم آمد ؛
و هيچى بدتر از اين نمى شود ...

آخرین رؤیا ......

اولین دوست داشتن را هیچ‌ کس
فراموش نمیکند..
اما اگر‌ پسر باشی همه چیز
تلنبار میشود در خودت
تا سالها بعد
دخترت که نشست روی پاهایت
و موهای بافته شده اش را
نشانت داد
یکباره فرو بریزی و چشم بگذاری
لای موهایش تا نبیند
آب شوری که می‌ غلتد روی
سرزمین گونه ات..
و غم آلود بگویی
اولین دوست داشتن را هیچکس...

آخرین رؤیا ......